سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همیشگی

دوتایی اومدن کنار حوض صحن آزادی
حدسم درست بود، همونطور که به سمتشون میرفتم یکی شون شروع کرد به وضو گرفتن و دوستش کنارش ایستاد
هر دو زیبا و هر دو متاسفانه، آرایش کرده با موهای رنگی و...
اون یکی که ایستاده بود متوجه اشاره و چشمکم* شد و با لبخند چادرش رو کشید روی موهاش

وقتی رسیدم کنارشون صحنه ای دیدم که هم خندم گرفت و هم متحیرم کرد
اولین بار نبود که میدیدم یه نفر با آرایش و ناخن های لاک زده وضو میگیره اما این تناقض عجیب برای تحیر هرباره کافیه!

برای یه لحظه تردید داشتم که کدوم رو اول مطرح کنم "ممنوع بودن وضو گرفتن کنار حوض"** یا "باطل بودن وضو با آرایش و لاک و..."

صورتش رو شسته بود، همونطور که دستهاشو با چادرش میپوشوندم گفتم "ناخناتون لاک داره، وضو میگیرید..."
گفت "عیب نداره من همیشه همینطوری وضو میگیرم، درسته"
گفتم "خب اینطوری وضوتون اشتباه میشه، لاک و هرچی مانع باشه روی پوست..."
دست راستشو شست و گفت "نه درسته اونقدر رابطه عمیق و ایناس که اشکال نداره"
گفتم "خدا خودش گفته چجوری با من رابطه برقرار کنین، اینم دستور خداست که چجوری وضو بگیریم، به هر حال توی صحن ها برا خانوما وضو گرفتن ممنوعه باید تشریف ببرید سرویس های بهداشتی"
به اینجا که رسید دوستش گفت "نه دیگه خانوم، حالا که نصفشو گرفته بذارید بقیه شو هم بگیره، بین وضوش وقفه میوفته وضوش باطل میشه ها"
دیگه سخت بود جلو خندمو بگیرم گفتم "جالبه ناخنش لاک داره  باطل نمیشه، وقفه بیفته باطل میشه؟!"
خودشون هم زدن زیر خنده!

اون روز دو بار دیگه هم همو دیدیم، نزدیک ضریح و تو رواق الله وردی خان...

------

* چشمک و یا یه اشاره در 90 درصد موارد بهترین روشی هست که برای تذکر استفاده میکنم و جواب میده.
** وضو گرفتن توی صحن های حرم مطهر برای خانوم ها ممنوعه، بهترین و راحت ترین راه مراجعه به وضوخونه ها قبل از ورود هست.


[ جمعه 92/5/25 ] [ 1:0 عصر ] [ خادم کوچولو ] [ نظر ]

اعیاد اسلامی اعیاد بندگی هستن
پر از لذت معنوی

اما این اعیاد در عین شاد بودنشون غمگین اند
عید قربان، غم سنگینی نفسی که هنوز زنده ست
عید غدیر، غم حقی که مظلوم باقی موند
عید فطر، غم دلتنگی...

دارم میرم محضر آقام بلکه این غم رو فراموش کنم

حضرت علی(علیه السلام) فرمودند:
کُلُّ یَومٍ لا یُعصَی اللهُ فیهِ فَهُوَ یَومُ عیدٍ
هر روزی که در آن گناه نشود همان روز ، روز عید است.

 


[ پنج شنبه 92/5/17 ] [ 5:32 عصر ] [ خادم کوچولو ] [ نظر ]

نگاهی پر از امید...


[ پنج شنبه 92/5/10 ] [ 9:6 عصر ] [ خادم کوچولو ] [ نظر ]

* نه هیچ احساس ترسی داره نه خجالت
بطری آب یخ رو از توی کیفش در میاره و وسط صحن
سر ظهر ماه مبارک رمضان
جلوی چشم همه ی مردم...

بعد هم با صدای بلند میگه سلام بر لب تشنه ات یا حسین!

...

** شما ها از یزید هم بدترین! آب رو به روی زائرای امام رضا بستید!
شیرهای آب کنار حوض رو نشون میدم و میگم اینا آب دارن و آبش قابل شرب هست
هنوز هم طلبکاره، با یه لحن تند میگه: اینجا همه زائرن نمیگید مردم تو این گرما چیکار کنن؟
تو دلم میگم، باز صد رحمت به اون قبلی که خودش برا خودش آب آورده :)

...

شما روزه نیستی، درست
اما روزه خواری در ملأ عام گناه بزرگی هست و در شرع و قانون ما برای اون حد و تعزیر تعیین شده
کاش بیشتر حرمت ماه مبارک رمضان رو حفظ کنیم

***

از امام ـ علیه السلام ـ سوال شده که: رجل أخذ فی شهر رمضان و قد افطر ثلاث مرات و قد رفع الی الامام ثلاث مرات؟
کسی در ماه مبارک رمضان سه مرتبه علنا روزه‌اش را افطار کرده است و حکم تعزیر بر او جاری شده، تکلیف چیست؟
امام ـ علیه السلام ـ فرموده است: یقتل فی الثالثة، در مرتبه سوم باید کشته شود.

{حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ ششم، 1412ق، ج7، ص179.}


[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 7:52 عصر ] [ خادم کوچولو ] [ نظر ]

هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت
با خبران غمت بی خبر از عالمند...


[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 6:0 عصر ] [ خادم کوچولو ] [ نظر ]

در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد
بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد

بیت هایم همه قرآن روی سر آوردند
چارده مرتبه . آنگاه دلم محرم شد

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد

خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد

بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی
چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:
به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد


آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد

روی سجادهء خود یاد لبت افتادم
تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد

زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد به محمد که میسر هم شد

من مسلمان شدهء مذهب چشمی هستم
که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد


سالها پیر شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد


کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
تار و پود غزلم جادهء ابریشم شد

سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد

بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...

سید حمیدرضا برقعی


[ دوشنبه 92/5/7 ] [ 12:0 عصر ] [ خادم کوچولو ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

امکانات وب